افکار تو گیسوان ذهن من اند!
باز ...
اغفال شدم به نوشتن!!
ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+
پنجره باز است...
من رعد دارم از تو ...
و آسمان نیز...!
گیسوان افکار تو را باد می زند....
چه زیبا و پر گونه به دست باد سپرده می شوند...
موهای تفکری که تو را پوشیده صاف است...
صاف و خرمایی...
پنجره ی رعد هایم که باز بماند
می جنبند...
روی صورتم پخش می شوند ...
به چشمهایم می روند...
لبهایم را قلقلک می دهند...
گیسوان افکار تو پنجره را که می بینند بد قلق می شوند...
من پشت گوش می اندازمشان...
مصرند آنها که روی چهره ام بمانند...
نقره ای رعد آسمان گریه می پوشد...
و من نیز...
باد می زند به افکار تو اما...
صامت اندو خسته گویی...
افکار مویین توخجل می کنند این باد وحشی را....
و من آرامم...
به یمن رعدی از تو که گریه شد...!
******************************************************
یه حـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالیم....عجــــــــــــــــیـــــــــــب!
یه هواییه ...عجیـــــــــــــــــــــــــب!
پنجره بازه....
منم چون دقایقی می شه که فارغم از درس خوندن موهام هنوز بسته است...آخه فقط موقع درس خوندن می بندمشون اونم خیلی سفت ...نشستم پشت میزی که بغل پنجره است...
پنجره بازه...و هوا دیووونه شده انگار...!باد میاد...و موهای من با وجود اینکه بستمشون ولی پریشونه رو صورتم...هی می دمشون پشت گوش ولی بی فایده ست...گاهی کل اتاق تارکم از رعد نقره ای میشه...کمک حاله منیه کهخ می ترسم از تاریکی ولی خوب صداش ۱ خورده....ترسناکه !!جوشش نوشته ی بالا از همین حادثه ی تاریخی بود..گفتم که بدونی...!نیس که خیلی مهمه!!!!!!!!!
عاشق خلبازی های بهارم ...نفسه جون تو...۱ طوری گرم بود عصری که گفتم نکنه توو کویرم و بی خبر؟
حالا اما حیفه بستن پنجره به قول خودم گفتنی:بهار را نفس باید کشید!
خلاصه اینکه حالمان شبیه به سالاد الویه است و کمی هم میرزا قاسمی شمالی ها....مثل همیشه...!!
دیگه سردم شد...و راستی راستی بارون گرفت...بهتره پنجره رو ببندم...
ای جانم عجب صدایی داره.این بارون..!! و چه عطری..!
دلتون بسوزه .. جناب آسمان .بسی مستفیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــض فرمودن امروز!
خو من دلم می خواد بنویسم خو...!
واس چی می زنی؟ می رم...!
دعا کنیم برای هم لطفا...!
